سیدیاسین و سیده یسناسیدیاسین و سیده یسنا، تا این لحظه: 19 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

برای شما مینویسم...

صلوات نصفه نیمه

اولین باری که این کلمه رو شنیدم مهرسام عزیز خونه ی ما بود وداشتم براش اسفند دود میکردم و گفتی اَیا مَمَد(الله محمد )و صلوات رو خلاصه کردی . از آن روز تاحالا حتی بوی اسفند هم تو رو یاد صلوات میندازه .
29 بهمن 1391

دخترم یک فرشته است

هیچ وقت فکر نمیکردم یه فرشته رو از نزدیک ببینم ... ولی من نوزده ماهه که یه فرشته دارم .. یه فرشته که تو ارتفاع پایین پرواز میکنه و صدای خنده هاش دل همرو میبره حتی همسایه . دخترم این روزها ما با هم حرف میزنیم به زبان ساده که تو هم جوابگو باشی و چه خوب هم جواب میدهی حتی میپرسی و منتظر جواب میمانی. میگم یسنا میگی بیه (بله)البته کشدار هر جای خانه که باشی میگم برو از دادا یه کم چیپس برای مامان  بگیر سری تکان میدهی و در حین رفتن میگی باسه ایان (باشه الآن ). چند بار میگم یاسین بیا اسد شروع شد .(سریال محبوب دادا)ولی دادا نمیاد چسبیده به کامپیوتر . با اخم زیاد و صدای بلند میری سمت اتاق میگی :دادا بیا اید یویو سد (دادا بیا اس...
29 بهمن 1391

لحظه های بی تکرار..

تو ناز میکنی من ناز میکشم این منطق کیه ؟ فرقی نمیکنه کی عاشق کیه . وقتی شعر یه دختر دارم شاه نداره رو میخونم و مصرع پایانیشو تو تکمیل میکنی .... وقتی روسری مامان رو سر میکنی و نینی محبوبت رو تو کالسکش میزاری و موبایل مامان رو بر میداری تلوزیون رو خاموش میکنی و سعی میکنی کلید رو از تو قفل در بیاری و با کمک من موفق میشی و میگی مامان بییم (بریم ) میگم کجا ؟ میگی مدسه ی داداش .   یادمان باشد عشق متعلق به لحظه هاست همین لحظه های کوچک و فراموش نشدنی والبته بی تکرار.
29 بهمن 1391

عروسک من

ساعت از دوازده شب گذشته و خونمون پر از مهمون ... عوسک محبوبت دست نسترن که غرق بازیه.. میری تو اتاق میگی مامان بیا میگم جانم میگی به ندرن بدو عیودد منه(به نسترن بگو عروسک منه ) بیشتر از اینکه به فکر دل کوچولوت باشم و به گفتت عمل کنم از ذوق زیاد خواستم دوباره جملتو برای همه تکرار کنی وتو چه خوب گوش کردی و گفتی البته با چشمایی که دیگه خیس شده بود ..
28 بهمن 1391
1